جریان گرفت در ریه ات قحطی نفس
دستت دوباره در پی کپسول می دوید
تاول فقط به راه گلو زخم می زد و
شکر خدا که حنجره ات را نمی برید
*
دنبال قرص های تو از جا پریدم و
دستم گرفت بر لب لیوان و آب ریخت
لبریز بود بغض درون نگاه من
یک دفعه بی مقدمه و بی حساب ریخت
*
بابا نفس بکش... به خدا خوب می شوی
تنها، حماسه ی نفست خواهش من است
قرآن بخوان دوباهر برایم، بخوان پدر
باور بکن صدای تو آرامش من است
*
این تخت قتلگاه شده بعد رفتنت
مادر نشسته و تو را زار می زند
هر وقت او بلند شد از جا توان نداشت
دیدم مدام تکیه به دیوار می زند
منبع : کتاب از هشت بهار سرخ/ مجموعه شعر دفاع مقدس استان قم