بی تو در شب های سرد انتظار
پشت حسرت های خود جا مانده ام
دست هایم دور از هر پنجره
بس که مشق بی کسی را خوانده ام
بی شک آن ناجی سبز جمعه ها
می تواند نور را جاری کند
می تواند قلب های خسته را
زیر حجم لحظه ها یاری کند
آه اگر امشب بیاید آن عزیز
دردهای کهنه درمان می شود
آن مسیحا با دم روحانی اش
از برای مردگان جان می شود
آن سوار سبز پوش آفتاب
قصه شب را به پایان می برد
با ید بیضا و برق ذوالفقار
پرده های کینه از هم می درد